جدول جو
جدول جو

معنی رج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رج کردن(تَشْ تَ)
به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن از قبیل آجر و جز آن
لغت نامه دهخدا
رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن. سیاحت کردن:...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).
برو اندر جهان تفرج کن
پیش ازآن روز کز جهان بروی.
(گلستان).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ
سعدی.
یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز
باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت.
سعدی.
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینۀ خدای نما می فرستمت.
حافظ.
رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
پیچیدن. تا کردن، جمع نمودن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) :
دخلی که به عقل درج کردم
در زیور او بخرج کردم.
نظامی.
سخن باید به دانش درج کردن
چو در سنجیدن آنگه خرج کردن.
نظامی.
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج.
نظامی.
به شادی شغل عالم درج می کن
خراجش میستان و خرج می کن.
نظامی.
، نگاه داشتن. حفظ کردن، فهمیدن، شامل کردن. گنجانیدن. (ناظم الاطباء). ثبت و ضبط کردن. در خلال چیزی گنجانیدن. ضمن چیزی آوردن. مندرج ساختن. گنجانیدن. و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن: اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. (کلیله و دمنه).
آهی به شکنجه درج می کرد
عمری به امید خرج می کرد.
نظامی.
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن.
نظامی.
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد.
سعدی.
کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن ؟
نظامی.
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج.
نظامی.
آهی بشکنجه درج میکرد
عمری به امید خرج میکرد.
نظامی.
سخن باید بدانش درج کردن
چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن.
نظامی.
بشادی شغل عالم درج میکن
خراجش میستان و خرج میکن.
نظامی.
خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان).
میراث پدر خواهی علم پدر آموز
کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز.
سعدی (گلستان).
، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری:
یکی زهرۀ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت.
سعدی (بوستان).
شکم صوفئی را زبون کرد و فرج
دودینار بر هر دوان کرد خرج.
سعدی (بوستان).
- خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) :
فریب جود فرومایگان مخور زنهار
که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند.
صائب (از آنندراج).
- ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج).
، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رگ کردن
تصویر رگ کردن
جاری شدن شیر از پستان، تحریک شدن بهیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
عودت دادن، پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج کردن
تصویر تفرج کردن
لشتن سیر کردن گردش نمودن جهت گشادگی خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هزینه کردن، صرف کردن، پول پرداختن
متضاد: پس انداز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
إدراجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
Insert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
insérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
inserire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
einfügen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
wstawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
插入
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
সন্নিবেশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
درج کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
insertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
ingiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
yerleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
삽입하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
挿入する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
inserir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
menyisipkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
แทรก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
invoegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
להכניס
دیکشنری فارسی به عبری