سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن. سیاحت کردن:...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). برو اندر جهان تفرج کن پیش ازآن روز کز جهان بروی. (گلستان). برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ سعدی. یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت. سعدی. در روی خود تفرج صنع خدای کن کآیینۀ خدای نما می فرستمت. حافظ. رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود
سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن. سیاحت کردن:...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). برو اندر جهان تفرج کن پیش ازآن روز کز جهان بروی. (گلستان). برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ سعدی. یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت. سعدی. در روی خود تفرج صنع خدای کن کآیینۀ خدای نما می فرستمت. حافظ. رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود
پیچیدن. تا کردن، جمع نمودن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) : دخلی که به عقل درج کردم در زیور او بخرج کردم. نظامی. سخن باید به دانش درج کردن چو در سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. به شادی شغل عالم درج می کن خراجش میستان و خرج می کن. نظامی. ، نگاه داشتن. حفظ کردن، فهمیدن، شامل کردن. گنجانیدن. (ناظم الاطباء). ثبت و ضبط کردن. در خلال چیزی گنجانیدن. ضمن چیزی آوردن. مندرج ساختن. گنجانیدن. و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن: اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. (کلیله و دمنه). آهی به شکنجه درج می کرد عمری به امید خرج می کرد. نظامی. چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن. نظامی. هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد. سعدی. کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم. (گلستان سعدی)
پیچیدن. تا کردن، جمع نمودن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) : دخلی که به عقل درج کردم در زیور او بخرج کردم. نظامی. سخن باید به دانش درج کردن چو در سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. به شادی شغل عالم درج می کن خراجش میستان و خرج می کن. نظامی. ، نگاه داشتن. حفظ کردن، فهمیدن، شامل کردن. گنجانیدن. (ناظم الاطباء). ثبت و ضبط کردن. در خلال چیزی گنجانیدن. ضمن چیزی آوردن. مندرج ساختن. گنجانیدن. و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن: اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. (کلیله و دمنه). آهی به شکنجه درج می کرد عمری به امید خرج می کرد. نظامی. چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن. نظامی. هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد. سعدی. کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم. (گلستان سعدی)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن ؟ نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. آهی بشکنجه درج میکرد عمری به امید خرج میکرد. نظامی. سخن باید بدانش درج کردن چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. بشادی شغل عالم درج میکن خراجش میستان و خرج میکن. نظامی. خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان). میراث پدر خواهی علم پدر آموز کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز. سعدی (گلستان). ، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری: یکی زهرۀ خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت. سعدی (بوستان). شکم صوفئی را زبون کرد و فرج دودینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی (بوستان). - خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). - خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) : فریب جود فرومایگان مخور زنهار که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند. صائب (از آنندراج). - ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج). ، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن ؟ نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. آهی بشکنجه درج میکرد عمری به امید خرج میکرد. نظامی. سخن باید بدانش درج کردن چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. بشادی شغل عالم درج میکن خراجش میستان و خرج میکن. نظامی. خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان). میراث پدر خواهی علم پدر آموز کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز. سعدی (گلستان). ، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری: یکی زهرۀ خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت. سعدی (بوستان). شکم صوفئی را زبون کرد و فرج دودینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی (بوستان). - خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). - خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) : فریب جود فرومایگان مخور زنهار که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند. صائب (از آنندراج). - ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج). ، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)